کد مطلب:317106 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:246

مردانی که برای شرکت در جنگ با هم رقابت می کردند
روز تاسوعا یعنی روز نهم محرم، نامه تند و شدیدی از عبیدالله بن زیاد حاكم كوفه توسط شمر ذی الجوشن برای عمرسعد رسید و طی آن به وی ابلاغ گردید كه (تو مأمور گرفتن بیعت از حسین بن علی هستی. موضوع بیعت را با او در میان بگذار اگر موافقت كرد و رضایت داد آنها را نزد من بفرست و اگر خودداری نمود با ایشان بجنگ، همه را از دم تیغ بگذران و بر اجساد آنها اسب بتازان تا استخوان بدنها خرد گردد و اگر این دستور را اجرا كردی كه هیچ و گرنه فرمانروائی قشون را به شمر واگذارد.)

جملات آخر نامه كه نوشته بوده و گرنه فرمانروائی



[ صفحه 132]



قشون را به شمر واگذار» عمر بن سعد را دگرگون ساخت و از بیم از دست دادن امتیازات آینده و وعده های طلائی كه به او داده شده بود تصمیم گرفت مفاد دستورالعمل ابن زیاد را بلافاصله به مورد اجرا بگذارد... یا بیعت... یا جنگ...

آفتاب غروب كرده و خورشید با تمام شدن ساعات روز جای خود را به ماه واگذار نمود... انوار نقره فام ماه بر دشت كربلا تابیدن گرفت و وضع عجیبی را در مقابل دیدگان هر بیننده قرار می داد. یك طرف خیام اهل حرم در حالی كه سكوت حزن انگیز بر آن حكمفرمائی می كرد به چشم می خورد و در سوی دیگر قشون عمرسعد كه صف آرائی نموده اند. مشاهده می گردید و از طرف دگر فرات با محافظینش خودنمائی می كرد...

سیدالشهدا در جلوی چادر خویش در حالی كه سر را بین دو دست گرفته در خواب و یا به عبارت بهتر در رؤیائی فرورفته بودند و سایر اهل بیت و همچنین اصحاب حضرت در چادرهای مربوطه به نماز و یا مناجات اشتغال داشتند



[ صفحه 133]



حضرت اباالفضل (ع) كه نگهبانی خیام را به عهده داشت برای جلوگیری از هرگونه پیش آمد مرتبا دور تا دور چادرها را می گشت تا مبادا به طور ناگهانی از طرف معاندین مورد حمله قرار گرفته و غافلگیر شوند.

حضرت زینب، آن شیر زن كربلا در ضمنی كه به مداوا و پرستاری حضرت زین العابدین (ع) مشغول بود از رسیدگی به سایر اهل بیت به ویژه كودكان كه دچار بی آبی و عطش شده بودند غافل نبود. در حالی كه این جریانات ادامه می یافت ناگاه صدای هیاهو و سم اسب و برخورد اسلحه به گوش رسید و در نتیجه حالت نگرانی در خیام اهل بیت ایجاد كرد. حضرت زینب شتابان خود را به برادر ارجمند رسانید و در حالی كه كاملا مضطرب به نظر رسید فرمود. برادر برخیز گویا قوای عمرسعد حمله را آغاز كرده اند.

حضرت امام حسین كه بنابر روایات معتبره، رسول اكرم را در خواب می دیدند ناگهان از حالت رؤیا خارج شده و متوجه بیانات خواهر گرامی گردیدند و فرمودند فورا عباس (ع) را حاضر نمائید.



[ صفحه 134]



قمر بنی هاشم كه به محافظت چادرها اشتغال داشت بلافاصله نزد برادر حاضر گردید (بعضی از روایات حاكی است حضرت ابوالفضل در همان ابتدای امر نزد برادر حاضر و احتیاجی به احضار وی نبود)

حضرت امام حسین (ع) فرمودند: ای برادر بیرون برو و چگونگی را جویا شو و ببین چه می خواهند و چه تصمیمی دارند.

ابوالفضل در حالی كه حبیب بن مظاهر و زهیر بن القین و چند نفر دیگر در معیت حضرتش بودند به طرف عمرسعد رفتند. حضرت عباس (ع) سؤال كرد چه می خواهید كه با این طرز به طرف چادرها آمده اید؟ عمرسعد گفت: هم اكنون دستور قطعی رسید كه بلافاصله یا باید بیعت یزید را قبول كنید و با آنكه آماده جنگ باشید.

حضرت عباس (ع) به آنها اظهار نمود. قدری تأمل نمائید من مراتب را خدمت حضرت امام حسین (ع) عرض نموده و سپس نظر آن حضرت را به اطلاع شما برسانم. البته حضرت ابوالفضل به خوبی آگاه بود كه برادرش



[ صفحه 135]



هیچگاه زیربار بیعت نمی رود و اطاعت فردی چون یزید را گردن نمی نهد و می توانست بلافاصله و بدون مراجعه به سیدالشهدا، به عمرسعد جواب منفی دهد ولی همانطور كه در فصول گذشته اشاره گردید عباس (ع) خود را مطیع صرف فرزند زهرای اطهر می دانست و هیچگاه به ویژه در چنین موقع حساسی بدون نظر برادر به اقدامی مبادرت نمی كرد.

در هر حال، قمر بنی هاشم چگونگی را به استحضار امام رسانید و سیدالشهدا از استماع شرائط عمرسعد برای چند دقیقه سكوت فرموده و سپس در حالی كه نتیجه جنگ و جریان مبارزه در مقابل چشمان مباركش مجسم بود فرمودند: نزد آنها مراجعت كن و تا فردا صبح از آنها مهلت بگیر. تا بتوانیم این شب آخر را به نماز و عبادت بپردازیم و از پیشگاه قادر متعال طلب آمرزش نمائیم.

ابوالفضل (ع) نظریه سیدالشهدا را به طرف مخاصم اعلام داشت. عده ای با مهلت، مخالف بودند و عده ای موافق و هر یك در اثبات نظریه خود دلائلی اقامه می كردند تا اینكه پس از جر و بحث زیاد بالاخره با یك شب مهلت موافقت گردید...



[ صفحه 136]



خیمه... خیمه سیدالشهدا است. ابوالفضل (ع) علی اكبر (ع) - برادران و برادرزادگان حضرت اصحاب و یاران وفادار در آن جمع هستند. حضرت امام حسین (ع) در حالی كه همه را به سكوت و آرامش دعوت می كرد با بیانی شیوا و گیرا آنها را مخاطب قرار داده و بعد از حمد و ستایش پروردگار فرمود: تصور نمی كنم هیچكس اقوامی و یارانی وفادارتر و مصمم تر از من داشته باشد. خداوند همه شما را غرق رحمت فرماید و پاداش نیك عطا كند. شما وفاداری خود را به نحو احسن و اكمل به ظهور رسانیدید و منتهای كمك و معاضدت را مرعی داشتید. از مذاكرات با عمرسعد همه اطلاع حاصل كرده اید و می دانید منظور آنها فقط من هستم و تنها با من كار دارند. از این رو من قید و بیعت خود را از شما برمی دارم تا به هر كجا كه می خواهید بروید و از این گرفتاری پردردسر، خود را خلاص كنید. شب است و تاریك و برای آنكه شرم حضور، پیدا ننمائید. من روی از شما برمی گیرم... تا شما با استفاده از تاریكی جان خود را



[ صفحه 137]



به سلامت بدر برید...

امام ساكت شد و به طریقی كه فرموده بود رفتار كرد تا حاضرین طبق میل خود رفتار نمایند... ولی هنوز فرمایشات امام خاتمه نیافته بود كه عباس در حالی كه از شدت غیرت و حمیت می لرزید و رنگ صورتش برافروخته بود به عنوان سخنگوی خانواده پیامبر اظهار داشت:

خداوند آن روز را نیاورد كه ما دچار چنین كاری گردیم... بر فرض محال چنین امری پیش آمد و تو را، رها كرده زنده به مدینه بازگردیم در جواب مردم چه بگوئیم. بگوئیم مولا و سرور - پدر، برادر و عموی خود را كه از شریفترین افراد عالم بود یكه و تنها گذاردیم...

هیهات... هیهات... به ذات پروردگار سوگند، نه تنها تا آخرین قطره خون در كنار تو خواهیم جنگید بلكه فرزندان و برادران خود را در راه تو فدا خواهیم كرد. با دشمنان تو كه دشمنان اسلام و دشمنان انسانیت و شرف هستند مبارزه خواهیم نمود تا با روی سفید در پیشگاه خدا حاضر شویم. بعد از تو، ای حسین، زندگی برای ما جز سیاهی و



[ صفحه 138]



تباهی چیز دیگری در برنخواهد داشت.

هنوز سخنان قمر بنی هاشم پایان نپذیرفته بود كه مسلم بن عوسجه اسدی به نمایندگی از طرف صحابه گفت: ای پسر فاطمه، ما چگونه می توانیم تو را رها كنیم و اگر این كار را كردیم عذر ما در مقابل خداوند چه خواهد بود. به خداوندی خدا سوگند تا زنده ایم از تو فاصله نگیریم تا اینكه نیزه خود را در سینه لشگریان متخاصم فروكنیم و با شمشیر بر آنها بتازیم و اگر فاقد اسلحه شدیم حتی با سنگ، آری با سنگ با آنها پیكار كنیم تا جان خود را فدای تو نمائیم.

دیگر هیچ گونه جای بحثی نبود و یاران وفادار حسین، پایداری و جانبازی خود را تا آخرین لحظه و تا آخرین قطره خون به اباعبدالله اعلام داشتند.

این مذاكرات یك جلسه ای بود كه در شب عاشورا از نظر خوانندگان گرامی گذشت ولی جلسه ی دیگری نیز در همان شب تشكیل گردید كه از نظر اهمیت موضوع، اگر بالاتر از مذاكرات جلسه اولی نباشد كمتر از آن نخواهد بود



[ صفحه 139]



این مذاكرات در جای دیگر و پس از خاتمه جلسه اول تشكیل گردید و دو دسته در مقابل هم قرار گرفتند یك طرف را مردان اهل بیت یعنی بنی هاشم كه همراه سیدالشهدا بودند تشكیل می دادند و طرف دیگر را صحابه ای كه در معیت حسین بن علی به سرزمین كربلا آمده بودند.

آیا می دانید چرا آنها در برابر هم ایستاده و بحث می كردند... آیا می دانید دلیل آنكه آنها با هم به مذاكره دو جانبه پرداخته بودند چه بود؟ شاید نتوانید حدس بزنید زیرا موضوع بحث خیلی عجیب است... آنها بر سر این موضوع صحبت می كنند كه چه كسانی فردا باید قبل از دیگران روانه میدان پیكار شوند... اهل بیت یا صحابه؟. تصور نكنید كه هر یك دیگری را برای تقدم در جنگ تأئید می كرد، نه... اگر این طور بود تعجبی نداشت زیرا در آن صورت موضوع مهمی مطرح نبود... لیكن مباحثه بر سر این بود كه هر دسته سعی می كرد حق تقدم در جنگ را برای خود قائل شود. اهل بیت می گفتند اول ما. صحابه می گفتند اول ما... توجه فرمودید رقابت در چه



[ صفحه 140]



باره ی دور می زد. درباره تقدم در جنگ یا به عبارت واضحتر پیشقدمی برای مرگ و كشته شدن. وه، چه مردمان شیردلی بودند مبارزان كربلا...

هر یك از طرفین برای اثبات نظریه خود دلائلی می آورند. حضرت اباالفضل و سایر افراد اهل بیت می گفتند اصولا این لشگركشی فقط به علت مخالفت با ما یعنی خاندان رسالت است و این ما هستیم كه مورد نظر آنها می باشیم نه شما، پس ما باید اول به مقابله آنها بپردازیم... در قبال این اظهارات، حبیب بن مظاهر و سایر صحابه استدلال می كردند كه احترام خانواده رسالت بر ما واجب است و ما چگونه می توانیم شاهد كشته شدن و شهادت همچون شما مردان با فضیلتی باشیم... خیر، ما اول جنگ می كنیم چون بعید نیست پس از شهادت شما جنگ دگرگونی یابد و ما از فضیلت شهادت محروم گردیم.

پس از مذاكرات و مباحثات زیاد بالاخره صحابه موفق گردیدند اجازه حق تقدم و رفتن به میدان جنگ را برای خود كسب نمایند و رضایت بنی هاشم را در این باره جلب كنند



[ صفحه 141]



در شب عاشورا كه فردایش خونین ترین مبارزات بشری به وقوع پیوست آن قدر وقایع و اتفاقات گوناگون و مختلف روی داد كه واقعا نویسنده نمی داند چگونه آنها را رده بندی نماید و به شرح آن بپردازد.

از دو واقعه ای كه فوقا به آن اشاره گردید ساعتی بیش نگذشته بود كه مجددا صدای سم اسبی كه شتابان به چادرهای اهل بیت نزدیك می گردید شنیده شد... حضرت امام حسین (ع) و قمر بنی هاشم (كه در آن موقع در خدمت آن حضرت بود) و سایر صحابه برخورد با پیش آمد جدیدی را انتظار می كشیدند و انتظار آنها هم زیاد به طول نینجامید زیرا صدای خشن مردی به گوش رسید كه فریاد می كرد: ای خواهرزادگان من كجائید؟

از لحن صدا همگی دریافتند كه این شمر ذی الجوشن است كه این طور با صدای بلند ندا در داده و خواهرزادگان خود را كه مقصود حضرت ابوالفضل و سایر برادران تنی وی می باشد صدا می كند (خوانندگان به این نكته توجه داشته



[ صفحه 142]



باشند كه حضرت ام البنین مادر قمر بنی هاشم دخترعم شمر كه او نیز از طایفه بنی كلاب بود محسوب می گردید و به همین جهت شمر فرزندان ام البنین را كه حضرت عباس (ع) جعفر - عثمان و عبدالله بودند اقوام و خواهرزادگان خود می نامید.)

فرزندان ام البنین هیچیك به ندای شمر پاسخ ندادند ولی امام به برادر خود عباس فرمودند: این شمر است كه با شما كار دارد بروید ببینید چه می گوید.

هر چهار برادر در حالی كه شمشیرهای خود را در دست داشتند طبق فرمایش سیدالشهدا از چادر خارج و به طرف شمر حركت كردند و به محض اینكه به نزد او رسیدند قمر بنی هاشم در حالی كه غضبناك به نظر می رسید فرمودند:

- هان چه می گوئی ای مرد ملعون منفور

شمر در حالی كه تبسمی بر لب داشت اظهار نمود: مرا بیهوده مورد شماتت قرار ندهید. من به شما خدمت نموده ام و امان نامه برای شما چهار نفر، از ابن زیاد دریافت داشته ام. چرا خود را در معرض خطر و كشتن قرار می دهید



[ صفحه 143]



و برای خاطر حسین خود را به دردسر می اندازید... بیائید... بیائید... به اتفاق برویم و با یزید بیعت كنید... این هم امان نامه (و شمر با ادای كلمات آخر، ورقه كاغذی را كه امان نامه بود به آن نشان داد). قمر بنی هاشم با تشدد و عصبانیت از ادامه سخن او جلوگیری كرده و فرمود: لعنت بر تو باد...

ما شخصیتی همچون حسین بن علی را رها كنیم و به بیعت فردی مانند یزید گردن نهیم... لعنت خدا بر تو باد كه از هر حیث استحقاق این لعنت را داری.

شمر كه فكر می كرد با ارائه ی امان نامه با تشكر و سپاسگزاری فرزندان ام البنین مواجه خواهد شد از شنیدن بیانات فوق سخت یكه خورد و دیوانه وار فریاد زد. فریب حسین را نخورید. او به یزید یعنی امیرالمؤمنین خیانت كرد.. بیائید... بیائید برویم... بیائید. حضرت ابوالفضل در حالی كه قبضه شمشیر را در دست می فشرد و حالت حمله به خود گرفته بود فریاد برآورد: فورا از این مكان دور شو و گرنه تو را خواهم كشت... بریده باد زبانت كه به چنین كلمات ركیكی آلوده می گردد... دور شو... دور.



[ صفحه 144]



شمر كه از شجاعت و رشادت عباس (ع) اطلاع كامل داشت توقف را بیش از این جایز ندانست و شتابان دور گردید.

چون جنگ فردا اجتناب ناپذیر بود لذا از نظر حفاظت جنگی، بلافاصله اقدامات احتیاطی انجام گرفت و از آنجائی كه احتمال می رفت خیام حرم از پشت و عقب سر مورد حمله قرار گیرد از این رو قبل از هر چیز، حفره هائی كه شباهت به خندق داشت كنده شد و از خار و خاشاك پر گردید تا در موارد احتمالی آنها را آتش زده و مانع هجوم از آن طرف گردند.

بعد از خاتمه این كار، و تبادل نظرهائی كه راجع به نحوه مبارزه فردا صورت گرفت هر چند نفر از صحابه در یك گوشه از چادرها جمع شده و اسلحه های خود را برای روز بعد آماده می كردند. عده ای آنها را تمیز می كردند...

بعضی صیقل می دادند... و عده ای نیز شمشیر و یا خنجرهای خود را تیز می نمودند... حضرت عباس علیه السلام نیز كه



[ صفحه 145]



حفاظت خیمه ها را به عهده داشت به كلیه امور رسیدگی می كرد اطراف را در نظر داشت و از هر حیث مراقب اوضاع بود...

نیمه های شب جریان تداركات جنگی پایان یافت و ساعت راز و نیاز و مناجات و قرائت قرآن آغاز گردید. اینجا و آنجا... دور و نزدیك... داخل چادر... بیرون خیمه... مردان.... مردانی كه فردا مقدس ترین و شگرفترین پیكارهای جهانی را در صفحات تاریخ ثبت كردند با خدای خود به راز و نیاز پرداختند. پیروان روحانی كه سالهای متمادی را پشت سر گذارده بودند... جوانانی كه آمال و آرزوهای زیادی در پیش داشتند با تمام وجود و با خلوص نیت صد در صد كامل به انجام عبادت و قرائت نماز مشغول شدند. افرادی كه مطمئن بودند شب دیگر در سینه خاك جای خواهند داشت و فردا شربت شهادت را خواهند نوشید چنان در دریای عظمت خدا غرق شده بودند و چنان در ملكوت اعلی سیر می كردند كه گوئی نه جنگی در پیش دارند و نه كشته شدن... با خیال راحت و فراغت خاطر... خود بودند و خدا... خود بودند و خالق... خود بودند و قادر متعال



[ صفحه 146]



.... و بس...

حسین بن علی (ع) در این جریان چه می كرد؟ آن - حضرت در چادر خویش كه نزدیك چادر فرزند ارجمند و بیمارش یعنی امام زین العابدین (ع) بود نشسته و به صیقلی نمودن شمشیر اشتغال داشت. تمام موارد را چه از گذشته و چه از آینده در نظر مجسم می فرمود: به یاد می آورد كه قبلا با چه ناملایماتی روبرو بوده و چه جریانات نامطلوبی را پشت سر گذاشته است. آینده... آری آینده سخت تر بود. امام به خوبی می دانست و به خوبی پیش بینی می كرد كه پس از پیكار فردا و كشته شدن مردان اهل بیت زنان و كودكان چه سرنوشتی خواهند داشت و لشگر كفار و معاندین چگونه با آنها رفتار خواهند كرد... این موضوعات به طرق مختلف فكر امام (ع) را به خود مشغول می نمود و در حضرت اثرات گوناگون باقی می گذاشت. و گاهی اوقات كه صدای ضجه اطفال و كودكان صغیر از بی آبی به گوش می رسید وضع روحی سیدالشهداء را دگرگون تر می نمود



[ صفحه 147]



و تصور می رود كه در اثر هجوم همین افكار بوده كه حسین (ع) این اشعار معروف را در شب عاشورا سروده اند:

یا دهر افك لك من خلیل

كم لك بالاشراق و الاصیل

من صاحب و طالب قتیل

و الدهر لا یقنع بالبدیل

و كل حی سالك سبیل

ما اقرب الوعد من الرحیل

و انما لامر الی الجلیل

سبحان ربی ماله مثیل

یعنی: «اف بر تو ای روزگار، عجب دوست بد و رفیق ناموافقی می باشی و تا حد دارای بلندی و پستی هستی. چقدر از دوستان و نزدیكان را به دیار نیستی فرستادی و به هیچ وجه به عوض و بدل قانع نمی گردی. هر موجود زنده ای همان راهی را كه من باید طی بكنم خواهد پیمود زیرا بازگشت همه به سوی خداست.»

چون اهل حرم بویژه حضرت امام زین العابدین (ع) و حضرت زینب (ع) ابیات فوق را كه پیشگوئی و پیش بینی مرگ فردا را در برداشت شنیدند صدا به گریه و زاری بلند كردند و وضع غم انگیز و جانگدازی را ایجاد نمودند.



[ صفحه 148]